Saturday, October 3, 2015

برای تو مینویسم که عاشقانه میخوانی در دلم


برای تو مینویسم که عاشقانه میخوانی در دلم
برای تو مینویسم..
مینویسم تا بخوانی انچه را که من بای دنیا احساس نوشته ام...
تو نیز با چشمان خیست بخوان...
برای تو مینویسم که چند برگی از دفتر خاطرات زندگیت را با من ورق زدی...
و انچه که برای دل مینویسم با یک عالمه احساس میخوانی...
صفحات دفتر با هم بودن را ورق بزن...
بیاد بیار دلتنگیهایمان را...
سینه ما جای زخم زمونه را دارد...
شبها و روزهایی که به تازیانه زبان میکشدنت .....
من با تمام وجود احساس میکردم زخم زبانها و زخم دلهایی که بهت میزدند..
دفتری در سینه دارم...
دفتری که صفحه به صفحه آن جای قطره اشک پیداست...
این قطره های اشک قطره های اشک من است...
تو میخواندی برایم و من بی اختیار بغض میکردم...
ارام گریه میکردم..
بخوان برایم...
دوباره برایم بگو....
دفتر کهنه ام هنوز جا دارد...میخواهم بنویسم....
دفتر که از جنس دل است هیچگاه صفحاتش به پایان نمیرسد و همیشه در ارزوی نوشتن است...
بگو....
برایت مینویسم که میدانم مثل منی....
همصدا با من و همنشین با اشک هستی...
برای تو مینویسم که غمگین ترینی...
برای تو مینویسم که بهترینی...
و شاید هم مثل خود من!!!
*****تنهاترینی

No comments:

Post a Comment