Saturday, October 3, 2015

دیری نکشید رفت و تنها ماندم


دیری نکشید رفت و تنها ماندم
کنجی زده زانوی غم و جا ماندم

با قایق خویش رفت و شد از من دور
من هم نگران به سوی دریا ماندم

دستم نگرفت و رفت و من هم یک عمر
مجنون شده در حسرت لیلا ماندم

از کوچه گذشت و نزد از خانه دری
من با همه امید تنها ماندم

هر وعده که داد رفت و از یاد ببرد
با این همه پای عشق امّا ماندم

No comments:

Post a Comment