Saturday, October 3, 2015

شبهای من چقدر از آغوش تو پرند


شبهای من همیشه از آغوش تو پرند
وقتی پر اند از تو ورای تصورند
چشمان تو سیاهی را گر گرفته اند
خورشید را به باد تمسخر گرفته اند
برقی که چشمهای تو دارد فریب نیست
از چشمهات هرچه بگویی عجیب نیست
تقصیر ماه نیست اگر مست می شوم
من هر روز از حضور تو سر مست می شوم
شبهای من مماس تنت می شود عزیز
نور اتاق پیرهنت می شود عزیز
کوتاه پرسخاوت دامن چکار می کنی؟
موی بلند بافته چه می کنی؟
برقی که چشمهای تو دارد دروغ نیست
شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست

شبهای من چقدر از آغوش تو پرند
شبهای من همیشه ورای تصورند
اما همین که خورشید از راه می رسد
دلشوره های تردید از راه می رسد
هی فکر می کنم نکند خواب دیده ام
حالم گرفته آه چه بد خواب دیده ام
هر لحظه چشم باز کنم تار می شوی
پس با زمخت دست که بیدار می شوی
ای وای اگر که ناز کند صورت مرا
ای کاش شعله ور نکند غیرت مرا
حیف است گونه هات که بوسیده می شود
با لمس دستهاش خراشیده می شود
کوتاه پر سخاوت دامن چه می کنی؟
موی بلند بافته با من چه می کنی؟
اندام زبر او را تن پوش می شوی
با قاتلم دوباره هم آغوش می شوی
فریاد ، ناله می شوم و عشق می کنی
در خود مچاله می شوم و عشق می کنی
از غم چشانده اید به من هرچه هست را
تحقیر و سر به زیری بعد از شکست را
وقتی فرو بریزد از مرگ دور نیست
این سنگ ریزه دیگر کوه غرور نیست
هرچند عاشقت شد از آغاز داستان
تا لحظه های آخر تا مغز استخوان
راضی نبود راحتی اش سختی ات شود
هرگز نخواست مانع خوشبختی ات شود
حالا که بی من راضی تری برو
هرچند آبروی مرا می بری برو

No comments:

Post a Comment